اِمانش، گربه ی راه راه پوش

در گریز از باقی شبکه های اجتماعی در حال پناه به این شبکه ی نسبتا اجتماعی
اِمانش، گربه ی راه راه پوش

دانشجوی پزشکی فعلی
مهاجر آینده
پژوهشگر در تلاش
به دنبال ساختن یوتوپیا و دیدن دنیا و لمس کردن لحظه لحظه زندگی به آن زیبایی که باید باشد...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

اِمانش، گربه ی راه راه پوش

در گریز از باقی شبکه های اجتماعی در حال پناه به این شبکه ی نسبتا اجتماعی





خبر مهم ولی نه چندان خوب اینکه 26 ساله شدم و مثل هر 26 ساله ی دیگری حس عقب موندن از زندگی، آرزوها، برنامه ها و حتی تفریحات داره خفه م میکنه! درستش اینه که توی این یه سال یه کاری کنم کارستون وگرنه موقع تولد 27 سالگی اوضاع خیلی قمر در عقرب تر میشه.

و در دومین روز این سال عزیز (!) کلی حس بد و منفی اومده سراغم. از اعصاب خردیم سر اون خانم دکتر PhD نکبت و بداخلاقی که ازم بدش میاد ولی مهمترین پروژه ی تحقیقیم زیر دست اونه و نمیدونم چیکار کنم و ناامیدم کرده تا سر این یکی مقاله که دستمه و استاد ازم خواسته گرافی رو بکشم که بلد نیستم و هرچی اکسل و SPSS رو زیر و رو میکنم راهی برای کشیدنش نیست و شاید خیلی پیچیده س که من بلد نیستم. (نه! کسی رو هم نمیشناسم که بلد باشه!) خلاصه ش اینکه پریروز با خوشحالی اینکه در همین عنفوان 26 سالگی 2 مقاله ی خوب دارم بیدار شدم و امروز با حس اینکه این دو فرصت هم سوخت و رفت...

حس میکنم رد پای لجن کارهای نیمه تمام و فرصت های از دست رفته جوری توی وجودم مونده که با اولین مشکل و چالشی حس شکست خوردن و نتونستن میکنم. فکر میکنم خب اینم نشد و رها میکنم. ولی واقعا مهم نیست اگر اون وزه از من خوشش نمیاد و مدام بهم میپره و اذیتم میکنه. مهم نیست که فعلا نتونستم این چارت رو بکشم ولی امروز مقاله رو جوری کامل میکنم که فرصت برای فکر کردن بیشتر روی چارت ها باشه.

شاید باورتون نشه ولی این فکر و خیال و حس نتونستن یه کاری کرد که امروز تمام صبح و ظهرم رو از دست دادم. نمیذارم بیشتر از این روزم رو خراب کنه. حتی اگر این دو مقاله برفرض محال نشه هم که دنیا به آخر نرسیده. نه؟

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۵:۲۶
از دیروز دندون عقل سمت چپم دچار آبسه شده، هرچی نگاهش میکنم یه دندون شیک و سالم و سفیده که بی سر و صدا پیش بقیه دندونا نشسته، اما ناغافل یهو زد بلایی سرم آورد که الان نه میتونم غذا بخورم نه حتی دهنم رو کامل ببندم. دردش به تموم دندونا سرایت کرده و حس میکنم دلم میخواد لثه م رو با مسواک پاره پوره کنم!
یاد بعضی دوستیا میفتم. اولش که کنار بعضی آدمایی حس خوبی داری. ظاهر شیکی داره دوستیتون. خیلی تمیز و به اندازه و به موقع. اما باعث میشه حواست نباشه. حواست نباشه که از درون با افکار و کارها و عقایدشون چطور تار و پود انگیزه ها و هدف هات رو فاسد و رشته رشته میکنن و وقتی به خودت میای که تا مغز استخونت درد می‌کنه.
یه بار که دندون عقل خراب داشته باشی میفهمی که بهترین کار اینه که دندون اضافه ی نامتناسب رو همون اول با درد و خونریزی کم بکشی بندازی دور.‌.. هرچقد که ظاهرش سالم و مفید به نظر برسه!
حواست به ریشه هات باشه. 🥰
+یکشنبه بخیر. ببینیم میتونیم از امروز یه روز نه خیلی‌ تلف شده بسازیم یا نه!
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۹ ، ۱۳:۲۷

سلام سلام

من چننند ماهه نبودم. علتش این بود که سردرگم بودم. (هنوزم هستم! ولی خب برای دراومدن ازش برنامه دارم!) سردرگم بین هزارتا راه مختلف، بین امید و شوق برای آینده و ناراحتی و پرسه زدن توی شکست های گذشته، بین اعتماد به نفس و اتکا به توانایی ها با حسهایی که بهم میگه «تو از پس هیچ کاری بر نمیای»

هزارتا آرزو برنامه مختلف دارم که وقت کمه برای رسیدن بهشون.

کمتر از ۸ ماه تا فارغ التحصیلی مونده و مهمترین تصمیم زندگیم برای ادامه تحصیلم رو گرفتم و باید با تمام توان براش تلاش کنم.

ذهنم از بس سالها توی شبکه های اجتماعی گشته و دوپامین های فیک و بیخودی گرفته الان اینجوری شده که نمیتونه تمرکز کنه یا با چیز دیگه ای خوشحال شه. این شده که منی که روزی به کتابام زل میزدم و میگفتم «مگه چی لذت بخش تر از یاد گرفتنه؟!» الان فکر میکنم خوابیدن و فرندز دیدن و اینستاگردی لذت بخش تره. و این خیلیییی افتضاحه...

درباره ی اینکه تصمیم هام چیه و چه برنامه هایی دارم حالا کم کم براتون توضیح میدم! فعلا کشیکم و ساعت ۳ صبح باید برم اورژانس و الان توی تخت خواب اتاق تنگ و تاریک پاویون فقط یه اپلیکیشن ممرایز برای زبان خوندن و یه کیندل عزیزم رو دارم.

از دیروز کتاب «دوازده روز تا کریسمس» رو دارم میخونم. تا اینجا اینجوره که اگر ازش فیلم بسازن یه کمدی رومانتیک خز و خیل نوجوانانه ی آمریکایی ازش در میاد!! و البته قابل ذکره چون گیلتی پلژر من دیدن همین فیلمای خز کمدی رومانتیکه یه جورایی از خوندنش لذت میبرم. کمی بیشتر جلو برم براتون بیشتر از این کتاب می‌نویسم. (نمیدونم ترجمه ی فارسیش هست یا نه یا جز آمازون از کجا میشه گیرش آورد)

فکر کنم افکار آشفته م از سبک نوشتنم مشخصه. شما هم اگه انتظار پست درست و حسابی داشتید واقعا نباید سراغ وبلاگ یه اینترن کشیک با یه موبایل گوشه پاویون میومدین.

اوضاع جهان مریضه. اما من در سهم کوچیک خودم از جهان خودم امن و گرم و آرومم. میدونم برای هیچکس روزهای خوبی نیست اما فعلا زنده بمونید. به روزهای خوب پیش رو (که حتما میان) فکر کنید. اخبار منفی رو دنبال نکنید(حداقل اگر مثل من در برهه ای از زندگی هستید که به تمام تمرکزتون برای ساختن آینده تون نیاز دارید) دنیا بدون اطلاع یا با اطلاع شما از اخبارش روی یک پاشنه می‌چرخه. قدم بزنید. آسمون و برگهای پاییزی رو نگاه کنید. شمع روشن کنید. یه دوش آب گرم بگیرید. برای خودتون هات چاکلت درست کنید، برای آینده تون نقشه بکشید و روزهای خوب رو تصور کنید و به خودتون وعده بدید. این تنها کاریه که از دست جوان ایرانی برای نسوختن بهترین سالهای زندگیش برمیاد. امیدوار باشید و زنده بمونید که هیچ جنگجوی امیدواری شکست خورده از زمین این زندگی بیرون نیومده...

شب شنبه ی پاییزیتون بخیر و خوش

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۹ ، ۲۰:۳۳

توی اینترنی خیلی دارم خودم رو کنترل میکنم که خوبی ها رو ببینم، استفاده بکنم، جز نزنم برای تعطیلی بیشتر و سایتای آف تر. برخلاف خیلییییا که وقتی میبینن اینجوری سعی میکنن کشیکای سنگین تر بندازن بهت و خودشونو آف کنن که برن آپولو هوا کنن!!

ولی خب باید اینجوری بمونم. باید دنیا رو از دریچه ی خوبی ای که انتظار دارم ببینم. تا حالاش که این ۶ ماهش بد نگذشته، بقیه شم خوب بگذره که نشیم از اونایی که انقددد غر زدن از اینترنی که ازش بیخودی یه دیو ساختن!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۲۰:۳۷

فکر میکنید دنیا یکسان و زشته و همه به یک واقعیت نگاه می‌کنیم؟ فکر میکنید جهان از دید من و شما حقیقت مسلمه و هرکس که جور دیگه ای میبینه جهان رو توهم زده و دروغ میگه؟

تنها کافیه یکبار تجربه ی افسردگی داشته باشید یا دختر باشید و یک دوره پریود رو طی کرده باشید تا بفهمید جلوی چشم همه ی ما یه عینک رنگی هست که باعث میشه دنیا رو اون شکلی و اون رنگی ببینیم. یکی عینکش خاکستریه، یکی رنگی، یکی جدی و قرمز، یکی سبز و سازنده... دنیایی که توش زندگی میکنیم خیلی فرق میکنه با هم. اونی که خوشحاله هرروز، لباسهای رنگی می‌پوشه، از خوندن یه کتاب خوب حظ می‌کنه و از نظرش زندگی شگفت انگیز ترین اتفاق ممکنه خل و چل نیست! فقط عینک روی چشمش کمی از من و شما شادتر و زیباتره.

و نمیدونم چرا این روزا هرچی عینکت زشت و بدرنگ و کریه باشه یعنی شما اندیشمندتر و خفن تری و هرچقدر عینک روی چشمات رنگی و قشنگ باشه انگ سرخوش و ابله بودن و سطحی بودن میزنن بهت. نمیدونم شاید واقعا اجتماع به آدمای خاکستری مغز و بدبین نیاز داره برای پیشرفت. اما خودمون چی؟ جدای از اثری که روی اجتماع میذاریم خودمون نباید شاد باشیم؟ نباید در عین مطالعه و سواد و به موقعش همراهی با اجتماع، راهی پیدا کنیم تا این زندگی سراسر دغدغه به چشممون زیبا باشه و خوب بگذره؟ حق نداریم بدونیم که شاید جهان جای بدیه اما جهان کوچکی که من اطرافم می‌سازم در چشم خودم زیباترینه و ارزش زندگی داره؟

همین فکرا باعث شده که دلم بخواد فاصله بگیرم از خبرهای بد. برم به سمت روشنایی های دنیا (و منظورم از روشنایی بلاگرهای رنگی رنگی اینستا که سراسر تظاهر متعفن و فیکه نیست) دلم میخواد عکسهای قشنگ ببینم، رویاهای خوب بسازم، دنیای اطرافم مثل فیلمهای سخیف کمدی موزیکال شاد و روشن باشه. از شوآف و خودنمایی و رنگی نمایی ها به دور باشم تا واقعیت زندگی رنگ و نور بگیره.

راه رسیدن بهش چیه؟

باید شروع کنم...

+چقد نوشتن و طولانی نوشتن و روون نوشتن سخت شده برام... خدا لعنتت کنه اینستا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۷

شما هم یک لیست بلندبالا از چیزهایی که باید یاد بگیرید دارید؟ فکر میکنید هزارسال طول میکشه تا یاد بگیرید همه شون رو؟

اول برید این تد تاک رو ببینید.cool

خب همونطور که دیدید توی این تدتاک توضیح داده میشه که یادگیری هر skill جدید نیاز به 20 ساعت تمرین با تمرکز داره! بعله یعنی با یک ماه روزانه نیم ساعت تمرین کردن میتونید یه توانایی جدید یاد بگیرید. و بزرگترین مانع در مسیر یادگیری احساسیه که الان دارید. احساس "نه نمیشه که"!

اول از همه با خودتون کنار بیاید و بپذیرید برای موفق شدن نیاز نیست در همه ی مهارت ها حرفه ای ترین باشید. مثلا من برای ریسرچر شدن نیاز نیست بهترین برنامه نویس باشم اما میتونم در حدیکه کمکم کنه تا دیتاها رو جدا کنم و کار یدی رو کمتر کنم پایتون یاد بگیرم. و طبق این سخنرانی زمان لازم تمرین یادگیری اینجور مهارتا مجموعا 20 ساعته تا به یه توانایی نسبتا خوب برسید. و به موقعش اون زمان 10000ساعت برای حرفه ای شدن رو بذارید برای اون یه دونه skillی که میخواید درش پروفشنال بشید.

حالا لیست بلندبالای من برای یادگیری ایناس:

اکسل در پژوهش، آمار زیستی، برنامه نویسی در پژوهش، کار با SPSS، اسپانیایی، نوشتن سیستماتیک ریویو، مهارت های امتحان دادن تافل، scientific writing، مهارتهای آزمایشگاهی سلول بنیادی، اصول سل تراپی، اصول gene delivery، اصول نانوروبات ها، اصول CRISPR، اصول استایلینگ، اصول تغذیه سالم، مهارت تندخوانی، مدیتیشن، اصول ورزش در خانه، مراقبت پوستی، مقاله نویسی پیشرفته، اصول مدیریت سلامت، اصول راه اندازی کسب و کارهای دانش بنیان، اصول سرمایه گذاری، اصول داستان نویسی

خیلی از اینها شاید به کارم نیاد. اما من دوست دارم یادشون بگیرم. چون یادگیری حس خوشبختی و زنده بودن به آدم میده. و چی بهتر از حس اینکه یه چیز جدید یادگرفتی و یه توانایی جدید رو آنلاک کردی؟wink

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۴

توی پست قبل درباره ی مینیمالیسم دیجیتال گفتم و اینکه قراره انجامش بدم اما این مینیمالیسم دیجیتال چیه و چرا الان میگم بهتون.

اولا که دو کتاب "کار عمیق" و "مینیمالیسم دیجیتال" آقای کال نیوپورت شاید این روزها خیلی پر سروصدا باشن و شما فکر کنید با کتابهای زردی مثل کتابای برایان تریسی و بیشعوری و امثالهم طرفید اما این دو کتاب حقیقتا حتی اگر خونده نشن با این حال منتقل کننده ی مفاهیم بنیادی هستن که عمل بهشون خیر دنیا و آخرت رو براتون داره عزیزان!

کار عمیق چیزیه که عمیقا بهش معتقدم، تجربه ش کردم و برام کلی موفقیت به همراه آورده زمانی.کار عمیق به معنی تمرکز تمام و کمال برای مدتی که خیلی طولانی نیست روی کاری که میخوای انجام بدی. همون که میگن اگه کاری میکنی با تمام وجودت انجام بده. و به جرات میگم شروع افول و شکست های من زمانی بود که شبکه های اجتماعی با مختل کردن فرآیند تمرکز و نشون دادن زندگی پر زرق و برق بقیه و خبرهای مختصر متنوع بخش زیادی از توانایی تمرکز عمیق روی اهداف رو ازم گرفتن.

خلاصه ش که اولین قدم برای داشتن کار عمیق رهایی از دام شبکه های اجتماعیه. اگر که اوایل دهه ی نود یا قبلترش هم توی وبلاگستان بودید دقت کردید که جدیدا توانایی خوندن پست های طولانی وبلاگ ها رو از دست دادیم؟ هی دوست داریم متن تموم شه، چشممون میپره روی جملات و میخواد بره سراغ مطلب بعدی. نمیتونیم برای مدت طولانی و بدون وقفه مثلا یه مقاله یا نوشته ی یک صفحه ای بخونیم. علت همه ی اینها عادت بدیه که شبکه های اجتماعی به ما دادن. توی نیوزفید اینستا شما در عرض یک دقیقه شاید بیش از 20 مطلب مختلف از جلوی چشمتون رد شه که جدیدا با عکس نوشته ها نیاز به خوندن کپشن رو هم کمتر و کمتر کردن. اینها شاید در ظاهر کمک به مغز من و شما برای رسیدن به دیتا باشه اما در واقعیت توانایی رو از ما میگیره که اصل و سرچشمه ی تمام موفقیت ها و یادگیری های ماست، و اون تمرکز عمیقه!

حالا مینیمالیسم دیجیتال که قراره کمکمون کنه چیه؟ کتابش رو حقیقتش خودم هم نخوندم و از روی پست "وبلاگ یک پزشک" یاد گرفتم و الان میخوام اجراش کنم. به نظرم روش مفیدی اومد. اینکه تمام فعالیت های اختیاری در شبکه های مجازی رو به مدت 30 رو به طور کامل قطع کنید. یک جور دیتاکس شدن. بعد از سی روز بشینید برای خودتون تحلیل کنید که چه فعالیتهایی از بین اونها مفید بوده و چقد فایده و چقدر ضرر داشته براتون. بعد اگر که فایده ی یک کار به ضررش چربید به طور برنمه ریزی شده و کنترل شده اجراش کنید.

حالا میپرسید چرا از الان نشینم فقط مفیدها رو مشخص کنم؟ به این علت که شما در حال حاضر به عنوان یک معتاد (تعارف نداریم با هم که! مکانیسم اعتیاد به موبایل و مواد تقریبا یکیه. و خیلیامون دچاریم.) اراده ی حذف مثلا روزانه ساعتها گشت زدن توی اکسپلور و دیدن زندگی رنگی دیگران رو ندارید. هرچقدر هم تلاش کنید بعد از چند روز شکست میخورید. و خلاصه بگم من و شما در حال حاضر توانایی استفاده ی کنترل شده از شبکه ی اجتماعی را ندااااریم! و اون سی روز دیتاکس دقیقا کارش همینه که این اعتیاد و بندهای وابستگی روانی به این مقوله رو از بین ببره. و اینکه بدونید حذف کامل اینستاگرام خیلی راحتتر تحمل میشه تا اینکه اینستا توی گوشیتون باشه و به خودتون بگشد که فقط نیم ساعت بازش میکنم!

من خودم زمان کنکور تجربه ی ترک تلویزیون دیدن رو داشتم. زمانی من یک معتاد به تمام معنا برای تلویزیون دیدن بودم و با خودم میگفتم مگه میشه که من از کارتونا و سریالا عقب بمونم؟ ولی خب یه مدت به حدی خودم رو منع کردم که حتی از جلوی تلویزیون رد نمیشدم، و بعد از مدتی خیلی جالب بود که حتی دیگه علاقه ای به دنبال کردن برنامه های تلویزیونی نداشتم!!! منی که روزی فکر میکردم بی تلویزیون نمیشه، دیدم که حتی حوصله م سر میره وقتی میخوام تلویزیون ببینم. و اینه ذهن آدمی ک عادت بدی رو ترک میکنه.

الان با خودت میگی مگه میشه ندونم فلانی مسافرت کجا رفته؟ مگه میشه پستای انگیزشی فلانی رو نبینم؟ مگه میشه ندونم فلان دشمنم الان داره چیکار میکنه؟ از کجا بفهمم کی عروسی کرد و کی چی قبول شد؟... بعد مدتی وقتی دور بودی تک تک این آدما از ذهنتون میرن و بی اهمیت میشن. به آرامش زیادی میرسید که دیگه در حافظه ی کوتاه مدتتون هزارتا آدمی که فرسنگها از شما جلوترن رژه نمیرن. بلکه خودتی و خودت که میخوای از روز قبلت بهتر باشی. 

یه تعدادتونم شاید پیجای انگیزشی دنبال کنید و خودتون رو توجیه کنید که "من از اینا انگیزه میگیرم!" نمونه ش خود بنده که این حرفو بارها زدم و بهونه ای شد برای ترک نکردن اینستا. اما باید ببینی برای این اندک انگیزه چه بهایی داری میدی؟ دیدن سه تا استوری مانیکور برای اینکه طرف یه عکس از آیلتس خوندنش بذاره تا انگیزه بگیری؟ ارزشش رو داره؟ نه والا!

پس شما هم اگه میخواید با من شروع کنید. من الان پینترست و اینستاگرام رو از گوشیم پاک کردم.

در کنار من باشید برای دیتاکس دیجیتال برای سی روز!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۱:۱۷

سلام سلام

من کیم؟

بذارید کمی از خودم بگم. من "امانش" 25 سالمه و دانشجوی سال آخر پزشکیم. در مثلا بهترین دانشگاه ایران تحصیل میکنم. با مردی که عاشقش بودم ازدواج کردم و زندگی پر فراز و نشیب و رو به رشدی داریم. در تلاش برای مهاجرت به جاییم که هرروز سختتر از دیروز میشه. عاشق رشته ی داخلی و تحقیق و ریسرچم، از طرفی مسافرت و جهانگردی و زندگی در لحظه رو هم دوست دارم و حقیقتا تعادل بر قرار کردن بین این دو وجهه ی شخصیتی خیلی سخته!

رویاهای خیلی بزرگی دارم و توانایی هایی که در زمینه هایی که دوست دارم نسبتا بد نیست. بسیار سر به هوا و به خوش گذشتن زندگی اهمیت بده هستم! و همین باعث شده در ایران به عنوان یک پزشک جوان چندان موفق نباشم شاید! بسیار حساسم به اینکه زندگیم به بیهودگی نگذره. به دنبال اینم که خوب زندگی کنم، برای همین در تلاشم تا علایق کاری و درسیم رو در مسیر چیزهایی که دوستشون دارم و لحظات خوبی برام میسازن انتخاب کنم.

نویسندگی رو خیلی دوست دارم و سالها قبل در تلاشی کوتاه و نافرجام روزنامه نگار بودم که مشغله ی درسی نذاشت ادامه بدم. از نظر خودم (و شاید خیلیا) نه تنها انسان موفقی نیستم بلکه حتی به قول امروزی ها اندکی "لوزر" تشریف دارم. و همین شکست خورده بودن انگیزه ی بزرگیه برام تا قالب های معمول مورد انتظار جامعه رو بشکنم و شاد و رها به سمت موفقیت هایی که خیلی ها نه انتظارشو دارن و نه بهش اهمیت میدن حرکت کنم.

طرفدار هری پاتر و سیتکام و کتابهای نوجوانان و فیلمهای خز کمدی رومانتیک آمریکاییم و ازش خجالت نمیکشم. شاید کمی غیروطن دوست و علاقه مند به فرهنگ های بیگانه هستم که خب شما به بزرگواریتون ببخشید، در اولین فرصتی که دستم برسه میرم به غرب وحشی ایشالا.

به دنبال پیدا کردن لایف استایل درست و حسابی خودم هستم که بتونم به چیزهایی که خودم دوست دارم و باعث میشه در کنار خانواده م حس بهتری داشته باشم و تاثیر مثبتی که میخوام روی دنیای اطرافم بذارم برسم. حالا این خودش کلی راه داره که اینجا میخوام بخشی از این راه رو باهاتون شریک بشم.

به شدت علاقه مند به ریاضیات و فیزیک بودم و هر دو درس رو با سه چهار درصد اختلاف از صد در کنکور جواب دادم ولی چون خب توی ایران خانوم دکتر شدن خوبه با اینکه استعدادم در زیست و شیمی در حد یک اسب بود و تمام زور و تلاشم نهااایت درصد هشتاد شد اما من خانم دکتر شدم! لازم به ذکره که اجازه نمیدم همین اتفاق برای بقیه ی زندگیم بیفته و اصن واسه ی همین اینجام!wink

ریسرچ و تحقیق رو دوست دارم و رویای بچگیم اینه که دانشمند بشم. اما میل به خوش گذرونی و پول و دست و پاگیر بودن شرایط ایرانیان مهاجر چقد اجازه بده بهم در آینده الله اعلم.

دیگه جونم براتون بگه که معتاد به گوشی موبایل و اینترنتم اما در تلاش برای ترک. برای شروع چیزی به اسم "مینیمالیسم دیجیتال" که بعدا مفصل درباره ش براتون میگم اینجا رو باز کردم. دلم میخواد حرف بزنم. از روزمره هام بگم تا این وبلاگ راهی باشه برای جدا شدن از فضای مخرب شبکه های اجتماعی سهل الوصول و وقت خوار!

خوشحال میشم اگر که متن ها رو خوندید انرژی مثبتی چیزی در کامنتها بنویسید که دلم روشن شه ولی مجبور به لایک و کامنت و مزخرف جات شبکه های اجتماعی نیستید. اینجا بیشتر قراره دفتر خاطرات باشه. دفتر خاطراتی که یه روز با افتخار بازش میکنم و میخونم.laugh

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۰:۲۱
El Emansh